.: سردار هور، شهید علی هاشمی :.
خاطره ای به نقل از همسرِ شهید:
یک روز صبح که طبق معمول عازم منطقه جنگی بود، پرسیدم: ((شب برای شام هستی؟))
گفت: ((باخداست، کاری نداشتم حتما می آیم.))
برای اولین بار گفتم: ((آمدی نان هم بگیر.))
با لبخندی گفت: ((اگر یادم ماند، چشم.))
تا ساعت ۱۲ شب منتظر ماندم بالاخره آمد.
با دو، سه تا نان سرد. گفتم: ((این ها را از کجا گرفتی؟))
گفت: ((جلسه طول کشید و این نان ها را از سپاه آورده ام، یادت باشد به جای آن ها نان ببرم.))
به شوخی گفتم: ((با این دو سه تا نان که سپاه ورشکست نمی شود.))
گفت: ((موضوع این نیست. موضوع بیت المال مسلمین است که باید رعایت کنیم.))