پوستر روح الله الموسوی الخمینی
اثر هنرمند: عباس محمدجو
خصوصیّات بشرىِ امام هر کدام بهتنهایى جورى بود که هر کسى یکى از آن خصوصیّات را داشته باشد، یک آدم بزرگ است. و امام همهاش را داشت.
امّا من به شما عرض میکنم، از من بپذیرید این حرف را: امام، با همهی این خصوصیّات هم اگر آن عامل اصلى را نداشت، نه این انقلاب پیروز میشد، نه شما مردم اینجور عاشقش میشدید، نه میتوانست این طوفان را در دنیا به وجود بیاورد، نه میتوانست در مقابل تهدید و ارعاب دشمن آنجور مثل کوه بِایستد؛ عامل اصلى در موفّقیّتهاى این مرد، آن چیزِ دیگر بود؛ آن چیست؟
معنویّت، ارتباط با خدا، تقوا، کار را براى خدا کردن، کار را حتّى براى نتیجهی ظاهریاش انجام ندادن.
بارها ایشان میفرمود -همه شنفتهاند- که ما کار را براى نتیجه نمیکنیم، کار را براى تکلیف میکنیم؛ یعنى اگر فرض کنیم بعد از برگشتن امام از پاریس آنچه پیش آمد اتّفاق نمیافتاد،
بلکه بعکس میشد - مثلاً فرض کنید همهی ماها را میکشتند، این کسانى که با امام ارتباط داشتند و دُوروبَر ایشان بودند را میکشتند، خود امام را میگرفتند، یک بار دیگر تبعید میکردند، ملّت را سرکوب میکردند و کارهایى مانند اینها میکردند - امام احساس نمیکرد شکست خورده، باز هم اعتقاد داشت پیروز شده. همین هم بود؛ شکست نخورده بود.
آن کسى که براى تکلیفش کار میکند، پیروزى او به این است که موفّق بشود به تکلیفش عمل کند، پیروزى او به این نیست که به مقصودش دست پیدا کند.
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نجویم به قدر وسع بکوشم
اصل همین کوشش و این تلاش براى خدا است. امام حرفش را شروع کرد؛ همان روزى که در قم شروع کرد -در سال ۴۱- خیلیها میگفتند نمیشود، به جایى نمیرسد؛ بعد که سختیهاى دستگاه شروع شد و قضیّهی مدرسهی فیضیّه و بعدش قضیّهی پانزدهم خرداد [پیش آمد]، عدّهاى که میگفتند: «آقا، فایدهاى ندارد، بیخود معطّلید»، چند برابر شدند. بعد که در سال ۴۳ امام را تبعید کردند، باز این فکر در بسیارى راسخ شد که بیخود ایشان زحمت میکشد، بیخود تلاش میکند؛ ظواهر و پیشبینیها همه همین را نشان میداد. اگر کسى میخواست با عقل و منطق معمولىِ دو دوتاچهارتا محاسبه کند، جز این چیزى نبود.
آن چیزى که امام را وادار میکرد که علیرغم همهی این حرفها امید خودش را از دست ندهد و حرکت خودش را ادامه بدهد، تکلیف الهى بود؛ چون تکلیفش بود.
در بهار سال ۶۵ -ایّام فروردین- یک حادثهاى براى امام پیش آمد، حادثهی خیلى خطرناکى بود، قلب ایشان مشکلى پیدا کرد؛ ما تهران نبودیم، اطّلاع دادند، سریعاً آمدیم. چند روز قبل از فروردین، یک شب ما خدمت امام بودیم -چند نفر، ماها که گاهى خدمتشان میرسیدیم با هم- اصرار میکردیم که در روزهاى اوّل فروردین که با یکى از موالید ائمّه مصادف بود -نمیدانم ۱۳ رجب بود، سوّم شعبان بود، ۲۷ رجب بود یا چه بود- یک دیدارى با مردم داشته باشند؛ ایشان استنکاف میکردند، میگفتند نه، حالش را ندارم. مدام ما اصرار کردیم که بد نیست یک دیدارى داشته باشید در حسینیّه، مردم بیایند شما را زیارت کنند؛ هرچه ما اصرار کردیم - بنده، آقاى هاشمىرفسنجانى، آقاى حاجاحمدآقا - هرچه گفتیم، ایشان قبول نکردند؛
قرص و محکم گفتند نه، حالش را ندارم. چهار پنج روز بعد از آن، عید بود که من رفته بودم مشهد و آقاى هاشمى هم جبهه بودند، ماها هیچکدام تهران نبودیم؛
ظاهراً روزِ دوّم سوّم چهارم عید، ناگهان ایشان حالشان آنجورى شد، قلبشان مشکلى پیدا کرد. خب، آقاى حاجاحمدآقا - فرزند عزیز ایشان که واقعاً حقّ بزرگى بر گردن همهی مردم، همهی ملّت دارد؛ ایشان درحقیقت امام را این چندساله نگه داشت، حفظ کرد - همهی وسایل را آماده کرده بود براى پیش آمدن چنین حوادثى. فوراً رسیدند به ایشان و خطر برطرف شد. من وقتى رفتم [تهران] - بعد از اینکه خطر مرتفع شد - و رفتم بالا سر ایشان در همین بیمارستانى که بعضى از آقایان دیدید، به ایشان عرض کردم: آقا! چقدر خوب شد که شما آن شبى که ما اصرار میکردیم ملاقات داشته باشید، قبول نکردید؛ وَالّا اگر این ملاقات را قبول کرده بودید، اعلام میشد، مردم میآمدند، آنوقت شما با این حال نمیتوانستید ملاقات کنید، انعکاس آن در دنیا خیلى انعکاس بدى میشد؛ این کار خدا بود که هرچه ما آن شب اصرار کردیم، شما قرص و محکم ایستادید و زیر بار نرفتید، گفتید نه، من ملاقات نمیکنم؛ این کمک الهى بود.
ایشان یک جملهاى آنجا به من گفتند که من آمدم بیرون یادداشت کردم جملهی ایشان را؛ این عین گفتهی ایشان است، گفتند:
«آنجور که من فهمیدم، مثل اینکه از اوّل انقلاب تا حالا، یک دست غیبیاى در همهی کارها دارد ما را هدایت میکند و پشتیبانى میکند».
این درست بود. واقعاً همینجور بود؛ وَالّا محاسبات معمولى - سیاسى، اقتصادى، محاسباتى که همهی دنیا دارد بر اساس این محاسبات میچرخد - این نتیجههایى را که شما میبینید نمیدهد، یک نتایج دیگرى میدهد.
آن چیزى که توانست امام را قادر کند بر هدایت و اداره و رهبرى این ملّت و این انقلاب عظیم، عبارت بود از ارتباط او با خدا، اتّصال او به خدا، توجّه او به خدا، توکّل او به خدا؛
به معناى واقعى بندهی خدا بود، عبد صالح [بود]. من هیچ تعبیرى را بهتر از این پیدا نمیکنم براى امام: عبد صالح بود.
بیانات رهبر معظم انقلاب ۱۳۶۸/۰۳/۱۸