وصیت نامۀ شهید روح الله جریان:
بسم الله الرَّحْمنِ الرَّحيم
«مَن عَرَف الله خاف الله، و مَن خاف الله سخت نفسه عن الدنيا»
هرکس که خدا را بشناسد؛ از خدا میترسد و هرکس که از خدا بترسد؛ نفسِ خود را از دنیا خالی میکند. «و أَنَا فِي الْقُلُوب منكسرة» و من در دلهای شکسته قرار دارم. معبودا! دل را به تو سپرده و مالک جان و تن توئی؛ پس با این جسمِ تن، هرچه خواهی کن؛ در عوض، روحم را از این زندانِ تن، آزادی بخش و به هدفش برسان. خدایا زندگی را هم دوست داشتم، به خاطر تو؛ چون تو مرا خلق کرده بودی برای زندگی این دنیا؛ ولی دوستیِ دنیا را هرگز نخواستم؛ چون دل بستگی به دنیا، بنا به فرمایش مولایم علی (ع)، سه چیز به همراه دارد:
۱-آرزوی بی پایان
۲- اندوه فراوان
۳- امید که هرگز به آن نخواهد رسید.
و دل بستگی به دنیا، باعث فراموشی خداوند میشود. پروردگارا! اکنون که این بندۀ حقیر را طلب نمودی و توفيق جهادِ اصغر را بر من هدیه نمودی؛ پس با این وجودِ کوچک و حقیر، از درگهت طلبِ جهادِ اکبر را هم مینمایم که در دانشگاهِ انسانسازِ جبهه، به نفسِ امارۀ خود نیز فایق آیم؛ اگر چنان توفیق برایم مرحمت نمودی، پس خدایا، آنگونه با من معامله کن که با دوستانِ خود کردی. تو خود فرمودی من در دلهای شکسته جا دارم، پس این دلهایِ شکستۀ بندگانت را دریاب. ای یاران و ای عزیزان! من قابل نصیحت کردن نبودم؛ ولی وصیت میکنم که قلب تپندۀ امت، پیر جماران، امید عالم اسلام، رهبر عزیزمان را تنها نگذازید؛ جبههها را خالی نگذارید که بسی گران است برای اسلام و مسلمین. اگر به فیض شهادت رسیدم؛ بعد از شهادتم، نمی خواهم آنها که مخالف خط امام و رهبرم و ولایت فقیه هستند، در تشییعِ جنازۀ من شرکت کنند و آنهایی که مثال جغد بر دیوار خرابهای نشستند و منتظرند صدای چاوش بیاید و به جنازۀ شهیدی نظارهگر باشند؛ پس کِی میخواهند به خود بیایند؛ آخر مثال حیوانزیستن چرا؟! فرقِ میان انسان و حیوان همان تفکر است؛ یک لحظه به خود بنگرید، اول چه بودید؟ آخر چه خواهید شد؟ تفکر در اینکه روضه امام حسین (ع) چه بود و اگر برای مصیبتِ علی اکبرش سینه میزدند، برای چه بود؟ حالا فرزندِ پاک حسین (ع) حاضر و صدایِ "هَل مِن ناصر ینصرنی" به گوش میرسد؛ پس چرا نشستهاید؟! جُغد را یارای پریدن در شب است ولی تو را هرگز توانِ اندیشه و بینش در روشنائی هم نیست! بارها شنیدم که میگفتند: آنها که به جبهه میروند، به خاطره مال و پول است که در آنجا میدهند. بعد از شهادتم چشمانم را باز بگذارید که بدانند با چشمِ باز، این راه را رفتم و دستم را بیرون از دخمه بگذارید، تا این را هم بدانند که دستِ خالی میروم. پدرجان شرمندهام از تو، که نتوانستم ادب فرزندی را به جا آورم؛ اما سرمست و خرسند از داشتن چنین پدری که فرزندی تربیت نموده و تحویل این جامعه داده است. پدرجان همیشه آوازِ دلنشینِ حسین گفتنت، بگوشم هست و رفتنِ من همان حسین گفتنهایِ ماهِ محرمِ تو بود. تو راه رشادتِ حسین (ع) را می گفتی و من پیرو این راه؛ نمی گویم اکبروار رفتم اما غلامِ اکبر بودم؛ مثال آن غلامِ سیاه تا با خونِ خود سخنان تو را امضاء نمایم؛ حلالم کن. مادرجان میدانم داغی بزرگ بر سینۀ تو گذاشته زمانه؛ فرزندی که میخواستی در پیری، عصایِ دستت شود، در جوانی پرپر شد؛ اما بدان که در پیشگاه زهرا (س) باید جواب میدادی. مادرجان میدانم دلت شکسته و گریه خواهی کرد؛ نمیگویم گریه نکن؛ چون گریه، تسکین دهندۀ قلب توست؛ پس به یادِ قاسمِ تازه دامادش اشک بریز در پس پرده، که اشک چشمانِ تو را، بی خردان نبینند؛ و هروقت دلت شکست، از خدا بخواه که رهبر عزیزمان را طول عمر و رزمندگان را پیروز بگرداند؛ چون دلِ شکسته به خودش تعلق دارد؛ حلالم کن. برادرانم میدانید من با رفتنم؛ چه مسئولیتی سنگین بر عهدۀ شما گذاشتم. امروز شما خانوادۀ شهیدان بیشتر از مردم مسئولیت دارید در این انقلاب و جنگ؛ پس نگذارید اسلحۀ من بر زمین بماند؛ زندگیتان مبارزه باشد؛ چه در جبهه و چه در خانه و دیارِتان؛ با منافقان پیکار کنید؛ همیشه پیروِ خطّ امام باشید. خواهرم مثال خواهرانِ شهدا، بر من صبر کنید و به یاد شهدای کربلا باشید؛ حلالم کنید و از طرف من از تمامی دوستان و تمام مردم روستا، حلالیت بطلبید.
والسلام و مِن الله توفيق
روح الله جریان ۱۳۶۵/۱۰/۱